جدول جو
جدول جو

معنی پی کیس - جستجوی لغت در جدول جو

پی کیس
گوشه کنج زاویه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پری ویس
تصویر پری ویس
(دخترانه)
نام زنی در ویس و رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پی کنی
تصویر پی کنی
عمل پی کننده، کندن جای شفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی کسی
تصویر بی کسی
بی یار و یاور بودن، تنهایی، بینوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی کوب
تصویر پی کوب
پی کوفته، پایمال شده
پی کوب کردن: لگدکوب کردن، پایمال کردن
فرهنگ فارسی عمید
نام مردی از مردم لیدیه، پسر آتیس، (ایران باستان ج 1 صص 716 - 721 و ج 3 ص 2020)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ملاحی از مردم مارسی در قرن چهارم قبل از میلاد وی در سواحل شمالی به اکتشافاتی توفیق یافته است
لغت نامه دهخدا
(لَ)
تعقیب. مصدر مرخم پی کردن بمعنی دنبال کردن و تعقیب کردن.
- پی کرد قانونی، تعقیب قانونی. رجوع به پی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
لگدمال. لگدکوب. پای خست. پی خست: از بس که همه روز کاروان سودای فاسد بر من گذرد از سینۀ تو جملۀ نیات خیر و اوصاف پسندیدۀ ترا پی کوب کردند. (کتاب المعارف) و زمین پی کوب دل ما را مزین بخضر طاعت گردان. (کتاب المعارف). آخر بنگر که خاک تیره پی کوب کرده را بشکافتیم و سبزه جانفزا رویاندیم. (کتاب المعارف). زنهار تا بوستان نفس را نیک نگاهداری، اگر هر کس در آید و همچون زمستان پی کوب کند ترا چه حاصل آید. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
دوست دامن و این دو فیلسوف از پیروان طریقۀ فیثاغورس بودند، وقتی جبار سرقوسه، دنیس جوان بکشتن پی تیاس فرمان داد و پی تیاس درخواست که او را زمان دهند تابموطن خود رود و کارهای بازماندگان خویش را سامان دهد و دوست وی دامن ملتزم گردید بجای وی در بند ماندتا اگر پی تیاس در موعد مقرر بازنگشت بجای او کشته شود، دنیس این تمنی بپذیرفت و پی تیاس برفت در ساعت معهود آنگاه که دامن را بجای پی تیاس کشتن میخواستند پی تیاس از راه برسید و دنیس را از مشاهدۀ این حد از صداقت رقت آمد و فرمان خویش نقض کرد و از آنان درخواست تا در این دوستی ذات البین او را نیز بعنوان ثالثی بپذیرند لکن آن دو از قبول این تقاضا سر باز زدند
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
تعقیب کننده. دنبال گیرنده، ردزن. اثرشناس. شناسندۀ رد پا: چون سرافه بن مالک آنجا (غار ثور) رسید و او پی گیری هول بود. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 2 ص 592) ، مداوم. مصر. اصرارورزنده
لغت نامه دهخدا
گمان میکنم در بیت ذیل بمعنی مقدمۀ سپاه باشد، پیش صف ؟ یا پیش حمله ؟ (یادداشت بخط مؤلف) :
نگهبان ایشان همی بود ریو
که بودی دلیر و هشیوار و نیو
بگاه نبرد او بدی پیش کوس
نگهبان گردان و داماد طوس،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تومانی به آذربایجان: حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب آرد: تومان پیشکین، درین تومان هفت شهرست: پیشکین و خیاو و انار و ارجاق و اهر و تکلفه و کلیبر، پیشکین از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات ’فب ک’ و عرض از خط استوار ’لزم’و در اول وراوی میخواندند چون پیشکین گرجی حاکم آنجا شد بدو معروف گشت، هوایش بعفونت مایل جهت آنکه شمالش را کوه سبلان مانع است و آبش از کوه سبلان می آید و غله و میوه بسیار باشد و اهل آنجا شافعی مذهب اند و بعضی حنفی و بعضی شیعه، حقوق دیوانیش پنجهزار و دویست دینارست، و ولایتش به اقطاع لشکر مقرر است کمابیش پنج تومان مقرری دارد، (نزههالقلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 82 و 83) و نیز رجوع به تاریخ غازان ص 88 و 96 شود، اما کلمه پیشکین محرف مشگین است، رجوع به مشگین (باختری و خاوری) در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود
نام ملک عزالدین از شاهان سلجوقی موصل:
چرا پیشکین خواند او را سپهر
که هست از چنان خسروان پیش مهر
اگر پیشکین برنویسند راست
بود کی پشین حرف بر وی گواست،
(رجوع به عزالدین و رجوع به اقبالنامۀ نظامی چ وحید ص 29 و 30 و 31 شود)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
حالت و کیفیت بی کس. بی خویشاوندی.
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + کیش، بی دین، بی ایمان، کافر، رجوع به کیش شود، بدخلق، بدخوی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
مرکّب از: بی + کیل، بدون کیل. بی کیله. که چیزی را وزن نکنند. بی سنجش:
دینت را با عالم حسی به میزان برکشند
بی تمیزان کار دین بی کیل و بی میزان کنند.
ناصرخسرو.
و رجوع به کیل شود
لغت نامه دهخدا
پی تی، یونانیان کاهنۀ آپولو را در دلفی پی تیا می خواندند، کاهنۀ مزبور نخست از دوشیزگان انتخاب میشد ولی چندی بعد او را از میان زنان پنجاه ساله برگزیدند، پی تیا را مخصوصاً از میان زنان فقیر و بی اطلاع و گم نام دلفی انتخاب می کردند و همیشه عقیدۀ خدایان در باب هرامری بواسطۀ او استفسار میشد بدین طریق که پی تیا نزدیک گودالی که از آن دود کندر و عطریات متصاعد بود میایستاد و برگ غار در دهان میجوید، سپس در وی اضطراب و هیجانی که به گمان یونانیان ناشی از توجه خدایان بود پدید می آمد و کلماتی ادا میکرد که کهنه ثبت میکردند و آن کلمات را از جانب خدایان پنداشته کار می بستند، (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ صص 467 - 468)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
بی اثر پای. که ایز بجای نگذارد. که رد پای نماندش. بی نشان پای بر زمین:
پی کور شبروی است، نه ره جسته و نه زاد
سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام.
خاقانی.
ای مرکب عمر رفته پی کور
زآن سوی جهان هبات جویم.
خاقانی.
سیارۀ اقطاع ز خوف تو بهر صبح
پی کور نمایند ره کاهکشان را.
نظیری.
آنم که بعقل در جنون میگردم
بلهانه به هر سحر و فسون میگردم
با آنکه ره مقصد خود میدانم
پی کور بنعل واژگون میگردم.
حیاتی گیلانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
در تداول اطفال، گربه، پی پیشی
لغت نامه دهخدا
تصویری از شد کیس
تصویر شد کیس
قوس قزح رنگین کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تعقیب کننده دنبال گیرنده، آنکه رد پای کسی را دنبال کند رد زناثر شناس: چون سرافه بن مالک آنجا (غار ثور) رسید و او پی گیری هول بود، اصرار ورزنده مصر، مداوم دنباله دار: درین راه کوششهای پی گیری از طرف دانشمندان بعمل می آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی کیش
تصویر بی کیش
بی دین، کافر، بی ایمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کین
تصویر پر کین
پر حسد پر حقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کوس
تصویر پر کوس
که کوس بسیار دارد پرشکن پر نورد بسیار کیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کاس
تصویر پر کاس
سنسکرینت کوشیدن، خور خیز (طلوع آفتاب)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه اثر پای بجای نگذارد کسی که رد پایش بجا نماند بی نشان: پی کور شبرویست نه ره جسته و نه زاد سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی کوب
تصویر پی کوب
لگد مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی کرد
تصویر پی کرد
دنبال کردن تعقیب، تعقیب شخصی از لحاظ قانونی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پی ریزد ظنکه اساس و بنیادنهد، متصل پیوسته یک ریز پیاپی پی ریزگفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی ریت
تصویر پی ریت
ترکیب فلز و گوگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی پیش
تصویر پی پیش
دوم در حق بازی کردن بعد از پیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آی کیو
تصویر آی کیو
IQ بهره هوشی (روان شناسی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی گیر
تصویر پی گیر
دنبال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی آیی
تصویر پی آیی
ترتیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آی کیو
تصویر آی کیو
بهره هوشی، هوش بهر
فرهنگ واژه فارسی سره